رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 23 روز سن داره

حقیقتی شیرین

سفر شمال و سالگرد پنجم

سلام دلبندم چند روز پیش ما به اتفاق دوست بابایی و رفتیم شمال (بندر انزلی ) 5 روز اونجا بودیم خیلی بهمون خوش گذشت واقعا خیـــــــــــــــــــلی  اخه دوست بابا خیلی باحاله شما رو هم خیلی دوست داره وقتی که بدنیا اومدی یه ربع سکه بهت کادو داد موقع برگشت هم همش میگفت من دلم برای رَسپینا تنگ میشه خلاصه بهت بگم که شما کلی تو این مسافرت بهت خوش گذشت تا حالا که دریا رو ندیده بودی وقتی بغلت میکردم میرفتم کنار دریا آروم ساکت فقط خیره میشدی به موجها چون صدای اب رو هم خیلی دوست داری فکر میکنم خیلی بهت ارامش داده بود صدای موجها روزی که خواستیم بریم مسافرت رفتیم بهار برات صندلی ماشین خریدیم که راحت باشی چون کریرت برات کوچیک شده و حالت نش...
27 مرداد 1392

وووورررررروووجک چهار دست و پا میره

چهار شنبه ٢٣ مرداد ٩٢ وقتی رَسپی جون ٨ ماه و ١٤ روزش بود ٢ قدم کوچولو با دستاش برداشت  و ٢٤ مرداد کاملا راه افتاد الان هم سینه خیز میره هم چهار دست پا خیلی خوشحالم کردی مامانی خیلی دوست داشتم تو این حالت ببینمت ...
27 مرداد 1392

8 ماهگیه دخترم

سلام دختر شیرینم عزیز دلم این روزها انقدر با تو سرگرم شدم که دیگه وقتی برام نمیمونه تا بخوام تند تند بیام و برات مطلب بنویسم الانم چند روزی از ٨ ماهگیت میگذره و کلی بزرگ شدی خیلی چیز میز میتونی بخوری ٩ مرداد رفتیم دکتر برای چکاپ ٨ ماهگی خدا رو شکر همه چی خوب بود وزنت ٩ کیلو بود و قدت ٧٤ دکتر مهربونت کلی برات خوارکی نوشت که میتونم بهت بدم خرما.. حلیم.. آلو.. شلیل.. هلو.. کاچی.. بستنی ٢ قاشق کوچولو .. بیسکوییت ساقه طلایی.. چایی و کلی چیزهای دیگه  خوب از اینا بگذریم برسیم به شما و کارهای ٨ ماهگیت اول از همه بگم که عاشق بستنی و نون هستی یعنی در واقع با بدبختی ازت میگیرم با کلی گریه مخصوصا نون رو بستنی بهت نمیدم زیاد در ح...
17 مرداد 1392

چه قدر زیباست

  چه قدر زیباست زندگی در کنار تو چه قدر دلنشین است شنیدن صدای خنده تو . چه قدر دوست داشتنی ست لحظه های دیدن تو . چه قدر آرامش بخش است نوازش کردن تن تو . چه قدر لذت بخش وشیرین است صحبتهای کودکانه ونامفهوم تو . چه قدر خاطره انگیزاست شیطنتهای تو . چه قدر دل انگیز وزیباست لبخندهای صبحگاهی تو . درکنارت شادم وشادمانه به زندگی ام ادامه میدهم وخدای بزرگ را  شاکرم به خاطر وجود گل زیبایی چون تو .   ...
7 مرداد 1392

رسپینا و آرتین در فشم

سلام دختر قشنگم ما ( مریم و رسول و رسپینا ) به اتفاق اونا ( زهره و مصطفی و آرتین ) یکی از زیباترین روزهای خدا رفتیم فشم برای افطار......... جمعه 4 مرداد 92 خیلــــــــــــــــــــــــی خوش گذشت خیلــــــــــــــــی خندیدیم شما دوتا وووورووووجکها هم خیلی اون روز ناز شده بودین و اصلا اذیت نکردین موقع افطار و شام هم جفتتون لالا کرده بودین اینم عکس من و رسپینا و زهره و آرتین که ارتین در حال نقه و رسپینا هم داره نقشه میکشه که من و اذیت کنه فکر کنم بابا رسول و بابا مصطفی آرتین: رسپینا جغجغمو  بده خاله مریم داره عکس میندازه رسپینا : نمیدم میخوام بخورم ...
7 مرداد 1392

استخر کوچولو

عزیز دلم خیلی وقت بود که میخواستیم برات استخر بگیریم ولی بخاطر خونه ی کوچولومون نمیتونستیم بگیریم ولی عمو امید برات یه استخر کوچولوی خوشگل گرفته که خیلی بدردت میخوره الان مخصوص سن شماست البته به تشکه بازی هم شبیه تو هم خیلی دوستش داری از صبح تا شب داری با استخرت سر و کله میزنی هی میری داخلش هی میای بیرون بعضی وقتا هم دست و پاهات عرق میکنه و میچسبی به استخرت اون موقع است که دیگه نمیخوای بری سمتش   دستت درد نکنه عمو جونم که برام استخر خریدی در ادامه  ی مطلب عکسای استخر کوچولو رو میذارم   ...
7 مرداد 1392
1